خاله به دیدن نینی آمده و باهم بازی میکنند. شما هم میتوانید این شعر را…

قصه جادوگر دهکده سبز
روزی روزگاری پيرمردی در دهكدهی سبز زندگی میكرد. او عاشق طبيعت بود ولی اهالی دهكده زباله میريختند و طبيعت زيبا را آلوده میكردند. او هر روز گونی به دست در جاده راه میافتاد و زبالهها را جمع میكرد. پيرمرد از جمع كردن زبالهها خسته شده بود كه ناگهان…
برای این نوشته 0 نظر ثبت شده است