
من توی شکم یک غول گندهی بدجنس گیر افتاده بودم. همه جا آنقدر تاریک بود که که نمیتوانستم حتی جلوی پایم را ببینم. اما بدتر از همه صدای جیغ و فریادهایی بود که نمیدانستم از کجا میآید… اینجا پر بود از بچهآدم و بچهغولهایی که به آنها چسبیده بودند.
(288 بازدید)