رفتن به محتوای اصلی

قصه‌ی دیدی گم شدیم!

 

شاتو خسته شد. نشست کنار دیوار و گفت: «دیدی گم شدیم، پیدا هم نمی‌شیم؟» و چشم‌هایش اشکی شد. چشم‌های شوتک هم می خواست اشکی بشود، اما شوتک …

-هوووووممم…

اول یک نفس عمیق کشید و بعد…

-اووووممم

فکر کرد و فکر کرد و …

کتاب را بخوان و ببین اگر تو جای شوتک آتیش پاره بودی چه‌کار می‌کردی؟

برای این نوشته 0 نظر ثبت شده است

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برگشت به بالا
سبد خرید
  • هیچ محصولی در سبدخرید نیست.