روز زمین پاک است و اقای هیرون به همه نهال اهدا میکند. اما فرانکلین نهال…
قصهی دیدی گم شدیم!
شاتو خسته شد. نشست کنار دیوار و گفت: «دیدی گم شدیم، پیدا هم نمیشیم؟» و چشمهایش اشکی شد. چشمهای شوتک هم می خواست اشکی بشود، اما شوتک …
-هوووووممم…
اول یک نفس عمیق کشید و بعد…
-اووووممم
فکر کرد و فکر کرد و …
کتاب را بخوان و ببین اگر تو جای شوتک آتیش پاره بودی چهکار میکردی؟
برای این نوشته 0 نظر ثبت شده است