قصه‌ی-زنی-با-تاجی-از-گل‌های-آبی-قسمت-ا
# اضافه به لیست علاقه‌مندی‌ها

ناهید هر روز برای آوردن آب، کنار رودخانه می‌رفت. عادت داشت قبل از پر کردن کوزه کنار رودخانه بنشیند، به ناخن‌هایش گلبرگ قرمز بچسباند. موهایش را در باد شانه کند و با زنی که ته رودخانه زندگی می‌کرد، حرف بزند. زن، لباس سفیدی از تو بر تن و تاجی از گل‌های آبی بر سر داشت. کوزه‌ی بزرگی هم کنارش بود که ناهید فکر می‌کرد تمام آب رودخانه از آن بیرون می‌آید...

دیدگاه شما 0 دیدگاه کاربران
لطفا صبر کنید