شازدهفرفره دوست ندارد بخوابد، برای همین مدام بهانه می گیرد؛ آب میخواهد میترسد خوابش نمیآید،…

قصهی فرانکلین میبخشد.
خواهر کوچک فرانکلین، هریت، وقتی با خانوادهشان برای پیکنیک کنار برکه بودند اتفاقی تنگ بلور ماهی فرانکلین، طلایی، را میاندازد. تنگ طلایی کنار برکه واژگون میشود و ماهی قرمز عزیز فرانکلین در برکه میافتد و ناپدید می شود. هریت هم مثل فرانکلین نمیتواند عصبانیتش را پنهان کند. عذرخواهی خواهرش طلایی را به او برنمیگراند. فرانکلین بلاخره میتواند، به کمک پدر و مادرش، خواهر کوچکش را ببخشد و و دوباره خواهر و برادر رابطهی خوبی باهم برقرار میکنند.
برای این نوشته 0 نظر ثبت شده است