رفتن به محتوای اصلی

قصه‌ی فرانکلین و دوست جدیدش

فرانکلین به خوبی و خوشی زندگی می‌کرد و دوستان زیادی داشت. هیچ‌وقت به فکر پیدا کردن دوستی جدید نبود، تا این‌که یک روز خانواده‌ی جدیدی از سرزمین‌های شمال به محله‌ی آن‌ها اسباب‌کشی کردند. خانواده‌ی گوزن غول‌پیکر بودند و فرانکلین خیلی از آن‌ها ترسیده بود. بچه‌ی آن‌ها هم‌سن‌وسال فرانکلین بود. روز اول مدرسه هیچ‌کس با گوزن بازی نکرد. ولی آقای جغد با فرانکلین صحبت کرد و … ‌

برای این نوشته 2 نظر ثبت شده است

  1. قصه گو عالیه و من قصه های فرانکلین با خوانش ایشون رو خیلی بیشتر دوست دارم

    1. سلام
      ممنونم از اینکه برامون نظر گذاشتید.
      قصه‌‌های بیشتری براتون می‌ذارم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برگشت به بالا
سبد خرید
  • هیچ محصولی در سبدخرید نیست.