سارا از اینکه با همکلاسیهایش به گردش علمی میرود خیلی خوشحال است. اما وقتی جلوی…

قصهی فرانکلین و دوست جدیدش
فرانکلین به خوبی و خوشی زندگی میکرد و دوستان زیادی داشت. هیچوقت به فکر پیدا کردن دوستی جدید نبود، تا اینکه یک روز خانوادهی جدیدی از سرزمینهای شمال به محلهی آنها اسبابکشی کردند. خانوادهی گوزن غولپیکر بودند و فرانکلین خیلی از آنها ترسیده بود. بچهی آنها همسنوسال فرانکلین بود. روز اول مدرسه هیچکس با گوزن بازی نکرد. ولی آقای جغد با فرانکلین صحبت کرد و …
برای این نوشته 0 نظر ثبت شده است