خاله به دیدن نینی آمده و باهم بازی میکنند. شما هم میتوانید این شعر را…

قصهی لاکی نوبتی بازی میکن
روز تولد لاكي بود. بابا و مامانش براي او چهارچرخهي قرمز قشنگي خريده بودند. لاكي ميخواست سه تا از دوستانش را دعوت كند تا با هم بازي كنند وي او فقط يك چهارچرخه داشت. ناگهان فكري به خاطرش رسيد…
برای این نوشته 0 نظر ثبت شده است