خاله به دیدن نینی آمده و باهم بازی میکنند. شما هم میتوانید این شعر را…

قصهی نینی
مامان، نینی کوچولو به دنیا آورده و امروز او را به خانهمیآورند. من خیلی خوشحالم و توپ و اسباب بازیهایم را آوردهام تا به او نشان دهم. میخواهم با او بازی کنم و برایش داستان بخوانم، ولی نینی کوچولو اصلا حواسش به من نیست. تازه همش گریه میکند. نمیدانم چکار کنم تا اینکه مامان میگوید…
برای این نوشته 0 نظر ثبت شده است