شازدهفرفره دوست ندارد بخوابد، برای همین مدام بهانه می گیرد؛ آب میخواهد میترسد خوابش نمیآید،…

قصهی وقتی سارا مریض میشود
سارا مريض شده بود. بدنش پر بود از دانههای ريز. حالش آنقدر بد بود كه نمیتوانست بازی يا حتی نقاشی كند. حوصلهاش هم سر میرفت. مادرش و تارا داشتند شيرينی درست میكردند ولی او بايد در تختخوابش میماند و استراحت میكرد…
برای این نوشته 0 نظر ثبت شده است