روز زمین پاک است و اقای هیرون به همه نهال اهدا میکند. اما فرانکلین نهال…
قصهی کی همه چی رو بلده!؟
مامان هر روز به من دیکته میگوید، اما من هردفعه نصفی از کلمهها را غلط مینویسم. خوب قیافهی کلمهها نمیماند و موقع نوشتن همه را قاطی میکنم. شبها کتابم را زیر سرم میگذارم تا کلمهها بروند توی سرم و شب خوابشان را ببینم، میخواهم قیافهی آنها یادم بماند، ولی اصلاً فایده ندارد. من شبها فقط خواب همبرگر و پیتزا و لازانیا میبینم.
برای این نوشته 0 نظر ثبت شده است