رفتن به محتوای اصلی

قصه‌ی اشباح جنگلی (قسمت دوم)

همیشه فکر می‌کردم زندگی در جنگل خیلی هیجان‌انگیز است. فکرش را بکنید. شب توی خانه‌ی جنگلی‌تان هستید که یکهو زنگ خانه‌تان را می‌زنند. پشت در، جوجه بلدرچین درخت پشتی استبرایشان مهمان سرزده آمده و مادرش او را فرستاده تا برای نیمرو از شما چهارتا تخم بلدرچین بگیرد. یا مثلاً در حال پیاده‌روی توی جنگل ممکن است چشمتای به یک گل زیبا بیفتد. همین که خم می‌شوید تا گل را بو کنید،‌یکهو گل دهانش را باز می‌کند و شما را می بلعد. برای همین آن روز تنها و تنها به یک‌چیز فکر می کردم: گذراندن شب در جنگل.

برای این نوشته 0 نظر ثبت شده است

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برگشت به بالا
سبد خرید
  • هیچ محصولی در سبدخرید نیست.