روز زمین پاک است و اقای هیرون به همه نهال اهدا میکند. اما فرانکلین نهال…
قصهی ایست زورگویی ممنوع
زنگ تفریح من و سهند و آرش و ماهان باهم از کلاس رفتیم بیرون، توی حیاط هم دستهای هم را گرفته بودیم، هربار که امید میخواست خوراکیهایمان را از دستمان بکشد چهارنفری میگفتیم: «ایست!» بالاخره امید مجبور شد زنگ تفریح دوم برای خودش از بوفهی مدرسه خوراکی بخرد چون فهمید زورش به گروه مرد عنکبوتی نمیرسد.
برای این نوشته 0 نظر ثبت شده است