روز زمین پاک است و اقای هیرون به همه نهال اهدا میکند. اما فرانکلین نهال…
قصهی روزی که موش کوچولو به دنیا آمد.
موش کوچولو آنقدر ریزهمیزه است که خواهر و برادرهایش او را بازی نمیدهند. اما موش کوچولو خوب میداند موقع خطر چطوری باید به آنها کمک کند تا حسابی دهانشان باز بماند!
داستان این کتاب شبیه یکی از حکایتهای گلستان سعدی است. حکایت پسر زشترویی که قدش از برادرانش کوتاهتر است و همه فکر میکنند که او به جایی نمیرسد. باید کتاب را بخوانید تا بدانید داستان پسر زشت چه ربطی به موش کوچولوی داستان ما دارد.
برای این نوشته 0 نظر ثبت شده است