رفتن به محتوای اصلی

قصه‌ی پلنگ آویزان به چوب لباسی (قسمت اول)

شوکا همین که بیدار شد، فهمید اتفاق بدی افتاده، از رختخواب که بیرون آمد، رنگ خودش هم پرید.

دوتا آدم هیکلی، کره اسب سفیدش را به زور سوار کامیون بزرگی می‌کردند …

یک نظر برای این نوشته موجود است

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برگشت به بالا
سبد خرید
  • هیچ محصولی در سبدخرید نیست.