رفتن به محتوای اصلی

قصه‌ی فرانکلین شلخته است

فرانکلین می‌تواند خیلی کارها را به تنهایی انجام دهد. اما خیلی شلخته است و نمی‌تواند وسایلش را در اتاقش پیدا کند، حتی شمشیرش که خیلی برایش مهم است. پدر و مادرش از این همه شلختگی کلافه شده‌اند و از فرانکلین…

ادامه مطلب

قصه‌ی فرانکلین زود باش

فرانکلین با اینکه خیلی بااستعداد است اما از همه‌ی لاک‌پشت ها کندتر است. همه از او می‌خواهند که کمی سریع تر کارهایش را انجام دهد ولی او نمی‌تواند. یک روز فرانکلین به خانه‌ی دوستش خرس دعوت می شود و نباید…

ادامه مطلب

قصه‌ی فرانکلین می گوید دوستت دارم

فرانکلین متوجه می‌شود که تولد مادرش نزدیک است. پس تصمیم می‌گیرد برای مادرش هدیه‌ای گران‌قیمت بخرد چون مادرش را خیلی دوست دارد. اما پولش به اندازه‌ای نیست که بتواند کادوی خوبی برای مادرش بخرد. پس فرانکلین تصمیم می‌گیرد از تمام…

ادامه مطلب

همه انگشت اتهام را به سمت قونقورو نشانه می روند.

درحالی‌که صنعت شهرسازی یکی از بزرگترین خطرات پیش روی حیات‌وحش است، رمان فانتزی «متهم ردیف اول، قونقورو» تاثیرات مستقیم و غیرمستقیم زیست انسان‌ها بر زندگی حیوانات را برای مخاطبان کودک روایت می‌کند. به گزارش روابط‌ عمومی کتاب‌های نردبان (واحد کودک…

ادامه مطلب

قصه‌ی امان از بی‌حوصلگی

خرگوش كوچولو تنهاست و كسی به او توجه نمی‌كند. حسابی حوصله‌اش سر رفته و نمی‌داند چكار كند. بعد متوجه می‌شود كه حوصله‌ی اسباب‌بازی‌هایش نيز سر رفته، زيرا به آن‌ها توجه نكرده است. فكر خوبی به سرش می‌زند و به جنگ…

ادامه مطلب

قصه‌ی امان از دست عصبانیت

وقتی پسربچه‌‌ای چندين ‌بار از مادرش « نه» مي‌شنود، عصباني مي‌شود و به اژدهایی تبديل مي‌شود كه می‌خواهد همه چيز را نابود كند. هيچ چيز از دست اين اژدها در امان نيست: نه اسباب‌بازي‌هاي زيبا و دوست‌داشتني و نه حتی…

ادامه مطلب

قصه‌ی رازهایی که نباید مخفی کرد

یادت باشد بعضی رازها هرگز نباید مخفی بماند. شوالیه آلفرد هم راز وحشتناکی دارد؛ رازی که هرگز نباید مخفی بماند؛ اما شوالیه آلفرد بیچاره رازش را باید به چه کسی بگوید؟ به چه کسی می‌تواند اعتماد کند؟

ادامه مطلب

قصه‌ی حلزونی با موهای بلند

من توی شکم یک غول گنده‌ی بدجنس گیر افتاده بودم. همه جا آنقدر تاریک بود که که نمی‌توانستم حتی جلوی پایم را ببینم. اما بدتر از همه صدای جیغ و فریادهایی بود که نمی‌دانستم از کجا می‌آید... این‌جا پر بود…

ادامه مطلب

قصه‌ی ناز کردن بچه غول

من توی شکم یک غول گنده‌ی بدجنس گیر افتاده بودم. همه جا آنقدر تاریک بود که که نمی‌توانستم حتی جلوی پایم را ببینم. اما بدتر از همه صدای جیغ و فریادهایی بود که نمی‌دانستم از کجا می‌آید... این‌جا پر بود…

ادامه مطلب

قصه‌ی نامه به پاندا

من توی شکم یک غول گنده‌ی بدجنس گیر افتاده بودم. همه جا آنقدر تاریک بود که که نمی‌توانستم حتی جلوی پایم را ببینم. اما بدتر از همه صدای جیغ و فریادهایی بود که نمی‌دانستم از کجا می‌آید... این‌جا پر بود…

ادامه مطلب
برگشت به بالا
سبد خرید
  • هیچ محصولی در سبدخرید نیست.