رفتن به محتوای اصلی

قصه‌ی وسط حرف دیگران نپر!

لوئیس همیشه وسط حرف دیگران می‌پرد. به نظر خودش فکرهای مهمی در سر دارد و هروقت حرفی برای گفتن دارد، نمی‌توئاند صبر کند. کلمات در شکمش شروع به قار و قور می‌کنند. بعد وول می‌خورند و روی زبانش این طرف…

ادامه مطلب

محیط‌بان‌ها به نجات «اشباح جنگلی» رفتند.

کتاب«اشباح جنگلی»، جدیدترین اثر پیام ابراهیمی و محبوبه یزدانی به موضوع تخریب جنگل ها و آموزش شغل محیط‌بانی برای کودکان می‌پردازد. به گزارش روابط عمومی انتشارات فنی ایران( کتاب‌های نردبان)، این کتاب داستان پدر و پسری را نقل می‌کند که…

ادامه مطلب

قصه‌ی اجازه بگیریم!

آرجی باز هم تنبیه شده چون یادش رفته است اجازه بگیرد. چند روز پیش به‌جای اینکه سوار سرویس مدرسه شود، با دوستش پیاده برگشت خانه و مامان و بابایش نگران شدند. برای استفاده از اینترنت هم از مامان و بابایش…

ادامه مطلب

قصه‌ی مایکل کرافت از سرزمین بازیافت

اما روزی یک موجود سبز با سر و صدا وسط آشغال‌های شهر فرود می‌آید و مردم را متوجه خودش می‌کند! نه پرنده است،‌نه هواپیما،‌بلکه یک جور ابر قهرمان جدید است؛ مایکل کرافت از سرزمین بازیافت. او برای نجات آن شهر…

ادامه مطلب

قصه‌ی دلم می‌خواهد هرکار دوست دارم بکنم

آرجی برای انجام دادن هرکاری روش مخصوص به خودش را دارد. او به حرف کسی گوش نمی‌دهد و به همین دلیل دچار مشکل می شود. از آنجا که کارهایش را همان‌طور که خودش دوست دارد انجام می‌ده، از کسی کمک…

ادامه مطلب

قصه‌ی نبرد مایکل با قاچاقچی

در یک جمعه شب مایکل دلش می‌خواهد غذای دریایی بخورد؛ اما می‌فهمد که در صورت غذای رستوران نپتون خبری از ماهی نیست! پگی قاچاقچی، دزد دریایی ترسناک، ماهی‌های همه‌ی دریاها را غارت کرده است و چیزی نمانده که همه‌ی اقیانوس‌ها…

ادامه مطلب

قصه‌ی نگرانوداکتیل

ویلیام نگرانوداکتیل دایناسور کوچکی است با نگرانی‌های بزرگ. او از تاریکی می‌ترسدو نگران است که به اندازه‌ی دوستانش خوب نباشد. آیا روزی می‌رسد که او این نگرانی‌ها را کنار بگذارد؟ مجموعه کتاب‌های احساسات دایناسوری درباره‌ی هیجانات کودکان است و این‌که…

ادامه مطلب

قصه‌ی ملکه‌ی نایلون‌های تق‌تقی

دختر کوچولوی قصه ما مامانی دارد که همیشه نگران صدمه دیدن دخترش است، او همه چیز و همه‌جا را با نایلون حباب‌دار می‌پوشاند تا دخترش آسیب نبیند. تا اینکه یک روز دیگر نایلون حباب‌دار در هیچ مغازه‌ای پیدا نمی‌شود که…

ادامه مطلب

قصه‌ی نارگل و طوقی

پرنده‌ها تندتند بال و پر می‌زدند و می‌خواستند خودشان را از بندهای دام نجات بدهند. دام از زمین جداشد. آفرین! اما نه! دوباره نشستند زمین. فهمیدم. باید همه باهم بال می‌زدند. شمردم: یک، دو، سه... گاهی یک فکر ساده اما…

ادامه مطلب

قصه‌ی نارگل و کلاغ

خانم کلاغه انگار بخواهد دلم را بسوزاند، شال‌گردنم را انداخته بود دور گردنش و رفته بود بالای درخت. گفتم: «مگر دستم بهت نرسد، خانم کلاغه.» خانم کلاغه دوباره قارقار کرد و پرید و رفت.مرغ مینا داد کشید: «بیا!بیا!» گاهی حقیقت…

ادامه مطلب
برگشت به بالا
سبد خرید
  • هیچ محصولی در سبدخرید نیست.