قصهی لاکی نوبتی بازی میکن
روز تولد لاكي بود. بابا و مامانش براي او چهارچرخهي قرمز قشنگي خريده بودند. لاكي ميخواست سه تا از دوستانش را دعوت كند تا با هم بازي كنند وي او فقط يك چهارچرخه داشت. ناگهان فكري به خاطرش رسيد...
روز تولد لاكي بود. بابا و مامانش براي او چهارچرخهي قرمز قشنگي خريده بودند. لاكي ميخواست سه تا از دوستانش را دعوت كند تا با هم بازي كنند وي او فقط يك چهارچرخه داشت. ناگهان فكري به خاطرش رسيد...
فرانکلین به خوبی و خوشی زندگی میکرد و دوستان زیادی داشت. هیچوقت به فکر پیدا کردن دوستی جدید نبود، تا اینکه یک روز خانوادهی جدیدی از سرزمینهای شمال به محلهی آنها اسبابکشی کردند. خانوادهی گوزن غولپیکر بودند و فرانکلین خیلی…
فرانکلین لاکپشتی باهوش است. یک روز در مدرسه آقای جغد از بچهها میخواهد که برای تکلیف روز بعد چیزی را که در محلهشان از همه بیشتر دوست دارند نقاشی کنند. هرکدام از دوستان فرانکلین چیزی را که دوست دارد، نقاشی…
هاوارد خرگوشه عین اب خوردن دروغ میگفت. تا اینکه یک روز از بس دروغ گفت از خودش بدش آمد و تصمیم گرفت کاری بکند. او تصمیم گرفت که به پدرش بگوید که دروغ گفته است. پدرش حرفهای او را شنید…
هاوارد خرگوشه در مدرسه ای درس میخواند که مثل خیلی از مدرسه های دیگر ساکت و آرام بود. در کلاس هاوارد، وقتی که معلم درس میداد همه گوش میکردند و هیچ بچهای حواس دیگری را پرت نمیکرد. تا این که…
فرانکلین لاک پشت فعال و زرنگی است و دوستان زیادی دارد، اما موقع بازی به دوستانش دستور میدهد و مثل رئیسها رفتار میکند و آنها را ناراحت میکند. دوستانش هم تصمیم میگیرند دیگر با او بازی نکنند. فرانکلین از اینکه…
دوستان فرانکلین خیلی کارها بلدند؛ خرس میتواند از درخت بالا برود. شاهین میتواند پرواز کند و در آسمان اوج بگیرد. فرانکلین هم خیلی کارها بلد است، اما وقتی با دوستانش حرف میزند، یادش میرود چه کارهایی بلد است انجام بدهد.…
من دوستان خیلی خوبی دارم. با آنها بازی میکنم، فیلم تماشا میکنم، حرف میزنم . به حرفشان گوش میکنم. من دوستانم را خیلی دوست دارم. آنها هم من را دوست دارند. میدانی چرا؟
خرگوش کوچولو گاهی به دیگران حسودی میکند. بعضی وقتها به دوستش که در مسابقه اول شده است، گاهی به برادر کوچولویش، گاهی هم به دوستش که اسباببازی خریده است. ولی تازگیها مثل قبل حسودی نمیکند چون...