رفتن به محتوای اصلی

قصه‌ی خرگوشک تقصیر بچه‌ها نیست

هاوارد خرگوشه خیلی با دست و پا بود. مشکل همه را حل می‌کرد و به داد همه می‌رسید تا این‌که یک روز دید الی، بهترین دوستش، گریه می‌کند. الی گفت که پدر و مادرش دعوا می‌کنند و او خیلی ناراحت…

ادامه مطلب

قصه‌ی آلن تو می‌توانی!

آلن دوست داشت توپ‌بازی کند. ولی نمی‌توانست مثل دوستانش توپ را مستقیم به آن دورها پرتاب کند. او خیلی ناامید شده بود و فکر می‌کرد هرگز نمی‌تواند این کار را انجام بدهد. ولی دوستانش او را یاد وقتی انداختند که…

ادامه مطلب

قصه‌ی لطفا بگو لطفا!

سارا عاشق معلم‌بازی بود. اما وقتی خودش معلم می‌شد، اصلاً نمی‌گفت «لطفاً»، «ممنون» یا «خواهش می‌کنم». وقتی با عروسک‌هایش بازی می‌کرد به آن‌ها دستور می‌داد: «بلند شوید»، «بنشینید»، «ساکت باشید» و «تخته را پاک کنید». اما دوست‌هایش به او کمک…

ادامه مطلب

قصه‌ی نوشتن چه خوبه!

کارلوس دوست دارد مثل دوستانش اسم خودش را یاد بگیرد. از مادرش می‌خواهد در این کار کمکش کند. او قسمت اول اسم خود را «ک-ا-ر» یاد می‌گیرد و بارها تمرین می‌کند. حتی به دوستانش هم نشان می‌دهد که می تواند…

ادامه مطلب

قصه‌ی کی چه‌کاره است؟

تامی و پدرش به پارک می‌روند. اما سر راه، بعضی جاها توقف می‌کنند تا پدر تامی پوسترهای مسابقه‌ی دو را در محله پخش کند. آن‌ها پیش خانم دکتر، آقای آتش‌نشان، افسر پلیس و آقای کتابدار رفتند. تامی چیزهای زیادی درباره‌ی…

ادامه مطلب

قصه‌ی دیدی گم شدیم!

  شاتو خسته شد. نشست کنار دیوار و گفت: «دیدی گم شدیم، پیدا هم نمی‌شیم؟» و چشم‌هایش اشکی شد. چشم‌های شوتک هم می خواست اشکی بشود، اما شوتک ... -هوووووممم... اول یک نفس عمیق کشید و بعد... -اووووممم فکر کرد…

ادامه مطلب

قصه‌ی پول علف خرس نیست

خواهر خرسی و برادر خرسی خیلی چیزها را خوب می‌دانند؛ مثلاً می‌دانند کجا می‌شود گل‌های خیلی قشنگ پیدا کرد، کجا تمشک‌های آبدار و خوشمزه دارد، جایی که بهترین عسل را می‌توان پیدا کرد کجاست. ولی بعضی چیزها را هم خوب…

ادامه مطلب
برگشت به بالا
سبد خرید
  • هیچ محصولی در سبدخرید نیست.