شازدهفرفره دوست ندارد بخوابد، برای همین مدام بهانه می گیرد؛ آب میخواهد میترسد خوابش نمیآید،…

قصهی پلنگ آویزان به چوب لباسی (قسمت دوم)
شوکا همین که بیدار شد، فهمید اتفاق بدی افتاده، از رختخواب که بیرون آمد، رنگ خودش هم پرید.
دوتا آدم هیکلی، کره اسب سفیدش را به زور سوار کامیون بزرگی میکردند …
برای این نوشته 0 نظر ثبت شده است