آن روز صبح که از آسمان گوسفند می‌بارید

آن روز صبح که از آسمان گوسفند می‌بارید

  • 1048
  • سولماز خواجه‌وند
  • -
  • مهشید راقمی
  • 6-9
  • 24
  • داستان‌های تخیلی
  • 978-964-389-820-5

    خلاصه کتاب

    آقای پامچا سمسار پایش لیز خورد و رفت روی یک گوسفند چاق و پرت شد وسط آسمان. درست همان‌جا که درخت بزرگ شاخه‌هایش را باز کرده بود و گوسفندها مثل گنجشک‌ها روی شاخه نشسته بودند. آقای پامچا همین‌طور که سقوط می‌کرد فریاد زد: «تانتاناااااااااا!» و تلپ افتاد روی یک گوسفند چاق و دوباره پرت شد وسط آسمان و...
    اگر این کتاب را بخوانی یاد نمی‌گیری چطور با گوسفند روپایی بزنی ولی بهت قول می‌دهم یاد بگیری چطور مثل توپ روی گوسفندها بالا و پایین بپری و بهت خوش بگذرد.

    • نا موجود
    • توضیحات تکمیلی

    • سایر کتاب‌های این مجموعه

    • نظرات خوانندگان

      • 0 نظر
      • 0

      0 رای در مشارکت نظرات به این کتاب

      نظرات

      نظر خود را بنویسید و به این کتاب رای دهید

      0
      • 5
      • 4
      • 3
      • 2
      • 1
      ورود به سایت
      لطفا صبر کنید