شکارچی شبها در تالار افتخاراتش میخوابید؛ در اتاق زیرشیروانی مخصوصش که مثل موزه شلوغ و مثل تونل وحشت، ترسناک بود. دختر شکارچی از اتاق زیرشیروانی میترسید، میگفت مثل گورستان است و برای همین در اتاق خودش، کنار عروسکش میخوابید. شبی شکارچی کابوس وحشتناکی دید. از خواب پرید، از پلهها پایین آمد و وحشتزده دخترش را صدا کرد. ولی اثری از او نبود جز نامهای و عروسکی روی میز.
قصه صوتی سفر مرد بیلبخند
اضافه به لیست علاقهمندیها
قصه صوتی سفر مرد بیلبخند
نیلوفر امرایی
14 دقیقه
0 نفر پسندیدهاند
دیدگاه شما 0 دیدگاه کاربران
قصه صوتی کودکانه دیگر