قصه‌ی-دیدی-گم-شدیم
# اضافه به لیست علاقه‌مندی‌ها

شاتو خسته شد. نشست کنار دیوار و گفت: «دیدی گم شدیم، پیدا هم نمی‌شیم؟» و چشم‌هایش اشکی شد. چشم‌های شوتک هم می‌خواست اشکی بشود، اما شوتک...
-هوووووممم...
اول یک نفس عمیق کشید و بعد...
-اووووممم
فکر کرد و فکر کرد و..

دیدگاه شما 0 دیدگاه کاربران
لطفا صبر کنید