خانم کلاغه انگار بخواهد دلم را بسوزاند، شال گردنم را انداخته بود دور گردنش و رفته بود بالای درخت. گفتم: مگر دستم بهت نرسد خانم کلاغه، خانم کلاغه دوباره قارقار کرد و پرید و رفت. مرغ مینا داد کشید: بیا!بیا! گاهی حقیقت را به سادگی نمیتوان دید. گاهی برای دیدن حقیقت باید عینک همدلی را به چشم زد...
قصه صوتی نارگل و کلاغ
اضافه به لیست علاقهمندیها
قصه صوتی نارگل و کلاغ
-
9:02 دقیقه
0 نفر پسندیدهاند
دیدگاه شما 4 دیدگاه کاربران
سیاوش معظمی
هم داستان عالی هم صدا دلنشین، دختر من هر شب گوش می کنه قبل خواب♥️
اردستانی
صداش افتضاح بود
سید متین
عالییییییی
نسیم الهوردی زاده
باسلام و قدردانی بسیار یک پیشنهاد داشتم ،اگر ممکنه در توضیحات نوشتاری زیر داستانهای صوتی ،گروه سنی درج شود در این صورت انتخاب قصه خیلی ساده تر می شود با سپاس مجدد
مدیر سیستم :
سلام بله حتما نظر شما رو منتقل میکنیم.
قصه صوتی کودکانه دیگر
مدیر سیستم :
خوشحالیم که دوست داشتید و استفاده کردید. :)