آقای پیتون ساکت و آرام خزید گوشهی قفسش و گوله شد توی خودش. کلاه و پاپیونش را درآورد و انداخت روی کاهها. هنوز چشمهایش گرم نشده بود که خانم میمون از بالای قفسش آویزان شد و داد زد: «شنیدم همهی موشها رو گرفتی امروز، آره؟» گفت: «آره، امروز هیچ موشی نتونست از دستم فرار کنه. همهشون رو شکار کردم...»
قصه صوتی آقای پیتون پاپیونی
اضافه به لیست علاقهمندیها
قصه صوتی آقای پیتون پاپیونی
مژده محمدی
23 دقیقه
0 نفر پسندیدهاند
دیدگاه شما 0 دیدگاه کاربران
قصه صوتی کودکانه دیگر