قصه صوتی اندوه بالابان قسمت اول

قصه‌ی-اندوه-بالابان
# اضافه به لیست علاقه‌مندی‌ها

از وقتی این غریبه پاشو گذاشته بود روی لنج، ناخدا ساکت و مرموز شده بود. مندو پرسید: «ناخدا راست میگه؟ خو یعنی، مار توشه جدی؟» ناخدا داد زد: «لابد هست! صدبار نگفتُمت تو اثاث مردم سرک نکش؟» مندو سرش رو انداخت پایین. برسام زد روی شکم مندو و گفت: «شارجه که رسیدیم انعام تپل میدم بهت.» مندو با اخم دستش رو پس زد. ناخدا زل زد به دریا و گفت: «شبوت آدم‌های خسیسِ وسط تنگه رو می‌اندازه تو دریا! شنا بلدی؟»

برسام خنده‌ای زورکی کرد و بعد چند تا اسکناس گذاشت روی سینی چای و پرسید: «شبوت یعنی چی ناخدا؟ اسم بندریه؟» مندو ذوق زده پول را برداشت. ناخدا با اخم همیشگی‌اش گفت: «شبوت یعنی شبوت.»

دیدگاه شما 0 دیدگاه کاربران
لطفا صبر کنید