قصه‌ی-ایست-زورگویی-ممنوع
# اضافه به لیست علاقه‌مندی‌ها

زنگ تفریح من و سهند و آرش و ماهان باهم از کلاس رفتیم بیرون، توی حیاط هم دست‌های هم را گرفته بودیم، هر بار که امید می‌خواست خوراکی‌هایمان را از دستمان بکشد چهارنفری می‌گفتیم: «ایست!» بالاخره امید مجبور شد زنگ تفریح دوم برای خودش از بوفه‌ی مدرسه خوراکی بخرد چون فهمید زورش به گروه مرد عنکبوتی نمی‌رسد.

دیدگاه شما 0 دیدگاه کاربران
لطفا صبر کنید