قصه‌ی-فرانکلین-و-دوست-جدیدش
# اضافه به لیست علاقه‌مندی‌ها

فرانکلین به خوبی و خوشی زندگی می‌کرد و دوستان زیادی داشت. هیچ‌ وقت به فکر پیدا کردن دوستی جدید نبود، تا این‌ که یک روز خانواده‌ی جدیدی از سرزمین‌های شمال به محله‌ی آن‌ها اسباب‌کشی کردند. خانواده‌ی گوزن غول‌پیکر بودند و فرانکلین خیلی از آن‌ها ترسیده بود. بچه‌ی آن‌ها هم‌ سن‌وسال فرانکلین بود. روز اول مدرسه هیچکس با گوزن بازی نکرد. ولی آقای جغد با فرانکلین صحبت کرد و ...

دیدگاه شما 0 دیدگاه کاربران
لطفا صبر کنید