روز زمین پاک است و اقای هیرون به همه نهال اهدا میکند. اما فرانکلین نهال نمیخواهد بلکه یک درخت بزرگ میخواهد تا بتواند میان شاخههایش بازی کند. در راه برگشت به خانه، فرانکلین نهالش را گم میکند. تمام دوستانش نهالهایشان را کاشتهاند و فرانکلین نگران نهال خودش است. آیا فرانکلین میتواند نهالش را پیدا کند و آن را بکارد و از آن مراقبت کند؟
الی مهمانی گرفته اما خرگوشه را دعوت نکرده است. چون هاوارد سر صف ناهار نوبت را رعایت نمیکند. همیشه میگوید حق با من است و همه باید کاری را که او دوست دارد انجام بدهند. هاوارد کاری میکند که لج همه درآید... هاوارد باید چه کار بکند تا بتواند به مهمانی برود؟
آيا تا به حال آنقدر خوشحال شدهاي كه از شدت خوشحالي بالا و پايين بپري؟ وقتي با دوستانت هستي يا آسمان پر ستاره را نگاه ميكني خيلي خوشحال ميشوي؟ خرگوش كوچولو عاشق خوشحالي و مهربانيبا ديگران است. تو هم با خواندن اين كتاب متوجه ميشوي كه خوشحالي چه احساس خوبي است.
گربه دانا پاسخ پرسشهای دخترک را ميداند. قبل از اين كه دخترک در خواب ناز فرو برود، بايد از حال افراد خانواده و دوستاني كه به فكر او هستند، باخبر شود. اين قطعه لطيف درباره مهر بدون چشمداشت، دعای قبل از خوابی است كه ميتوان بارها و بارها آن را برای بچهها خواند.
پوکی خارپشته خیلی غصه میخورد، چون او را به خاطر تیغهایش مسخره میکردند. اما دوستانش او را دلداری میدادند و میگفتند خیلی خوب است که تیغ دارد. یک روز، پوکی فکری به سرش زد و کاری کرد که همه دورش جمع شدند...
اولین بار بود که سارا به دندانپزشکی میرفت. بعد از خواهرهایش نوبت او بود. صبر کرد تا بلاخره نوبتش شد. وقتی روی صندلی دندانپزشکی نشست فکر کرد چقدر کار راحتی است. دکتر آمد و دندانهایش را نگاه کرد و قرار شد که دندانهایش را تمیز کند ولی...
کودکان از تمرینهای مربوط به استراحت و آرامش عضلانی لذت میبرند. آنها میتوانند با هشتپای عصبانی این داستان همزادپنداری کنند و هنگامی که پری دریایی حفظ آرامش و مدیریت خشم را به او آموزش میدهد، او را همراهی کنند. تمرکز این روش مفید مدیریت خشم و استرس بر آگاهیبخشی دربارهی دستههای عضلات مختلف است تا بتواند آرامش کامل را در ذهن و بدن ایجاد کند. آرامش عضلانی از میزان استرس و اضطراب میکاهد و درد و خشم را کاهش میدهد. این داستان گیرا میتواند ذهن و بدن کودک را آرام کند و به او آرامش بدهد.
جونیور توی کوچه رفت. لورا هم دنبالش رفت ولی هرچه گشت، نتوانست پیدایش کند. جونیور گم شد. ترس برش داشته بود که مامان و بابا پیدایش کردند. فردای آن روز، جونیور کتابی از کتابخانه امانت گرفت که عنوانش «گمشده در فضا» بود. تا کتاب را باز کرد که بخواند، چیزی او را به سمت خودش کشید و در یک فضاپیما فرود آمد…
پسر کوچولوی این داستان بابت چیزهایی ناامید میشود و به گریه میافتد که فکرش را هم نمیکنید! خوشبختانه پدر و مادر او همراهش هستند و هر بار کار جدیدی به او یاد میدهند تا راحتتر با ناامیدی کنار بیاید و برای هر چیز کوچکی بیش از حد ناراحت نشود. این کتاب را همراه کودکتان بخوانید، با چیزهایی که برای اولین بار باعث حس ناامیدی در کودکان میشود آشنا شوید و راه های غلبه بر ناامیدی را با هم تمرین کنید.