
قصه صوتی پول علف خرس نیست!
خواهر خرسی و برادر خرسی خیلی چیزها را خوب میدانند؛ مثلاً میدانند کجا میشود گلهای خیلی قشنگ پیدا کرد، کجا تمشکهای آبدار و خوشمزه دارد، جایی که بهترین عسل را میتوان پیدا کرد کجاست. ولی بعضی چیزها را هم خوب نمیدانند، مثل صرفه جویی و پس انداز کردن. تا این که یک روز باباخرسی خیلی از دست آنها عصبانی میشود و ...



قصه صوتی ای وای، گم شدم!
سارا از اینکه با همکلاسیهایش به گردش علمی میرود خیلی خوشحال است. اما وقتی جلوی یک مغازه میایستد، دوستانش را گم میکند و نمیتواند آنها را پیدا کند. سارا سعی میکند آرام باشد و فکر کند. او اطلاعات شخصی خود و نشانی خانه را میداند. پس از یک بزرگتر کمک میگیرد و به او میگوید که گم شده است...



قصه صوتی باید تصمیم بگیری کامیل
کامیل خیلی هیجانزده است؛ چون در مدرسه یک برنامهی تازه دارند. کامیل نمیتواند تصمیم بگیرد که بادبادک درست کند یا سبزی بکارد؟ او هر دو کار را دوست دارد. ولی باید فقط یکی را انتخاب کند. او تصمیم میگیرد وارد گروه باغبانی شود. حالا باید تصمیمهای دیگری بگیرد. چه نوع سبزیای را بیشتر دوست دارد؟ گلدان چه رنگی انتخاب کند؟ ببینید کامیل چطور این همه تصمیم میگیرد؟



قصه صوتی چه کفشهای مسخرهای!
سارا کفشهای صورتی تازهاش را خیلی دوست دارد. اما وقتی آنها را میپوشد، یکی از پسرها در مدرسه مسخرهاش میکند. از آن روز به بعد مایکل هرجا سارا را میبیند سربهسرش میگذارد. سارا خیلی ناراحت است و تصمیم میگیرد دیگر به حرفهای مایکل گوش ندهد یا از او دور شود. حتی از خانم معلم کمک میگیرد که با مایکل صحبت کند. بالاخره سارا یاد میگیرد چطور جلوی او بایستد و نگذارد اذیتش کند.



قصه صوتی عجب شانسی!
کریتر کوچولو سکهای را از روی زمین برمیدارد. اول فکر میکند که سکه برایش شانس میآورد ولی بعد پشت هم بدشانسی میآورد و ...



قصه صوتی بچه قورباغه خوابش نمیبرد
من نمیتوانم خوب بخوابم! یعنی شبها خوابم نمیبرد! اصلاً نمیدانم چه کار باید کنم. گاهی گوسفند میشمرم. گاهی هم کتاب میخوانم. ولی انگار نه انگار...



قصه صوتی راز عجیب بچه قورباغه
قورباغهی قصهی ما رازی دارد. قول میدهید به کسی نگویید؟ او نمیتواند شنا کند و از آب میترسد! فکر کنید قورباغه نمیتواند شنا کند! او نمیداند چه کار کند تا این که...



قصه صوتی کجا را باید سُم بزنیم؟
اگر یک روز پستچی آمد و گفت شما دعوت هستید به یک مهمانی که آنجا میتوانید نوشابهی گازدار و انرژیزا و سوسیس بزغاله بخورید، حرفش را باور میکنید؟ شنگل گفت: «ولی ما که امضا نداریم. یعنی هنوز بلد نیستیم اسممان را بنویسیم.» پستچی گفت: «خب انگشت بزنید.» بچهها نگاهی به دستشان انداختند و گفتند: «ما که انگشت نداریم. سم داریم.» پستچی گفت: «خب، سم بزنید.»



قصه صوتی گرگ بدجنس دوستداشتنی
تا به حال خودتان را جای یک گرگ گذاشتهاید؟ تا به حال به یک گرگ بدجنس بیرحم وحشی گفتهاید: سلام گرگ خاکستری مهربان دوستداشتنی! نگفتهاید؟ خب معلوم است که تا به حال خودتان را جای هیچ گرگی نگذاشتهاید. سختش بود. انگار در تمام عمرش مهربانی نکرده بود، حتی توی خواب. شنگل و منگل توی شکمش جفتک میزدند. به آنها گفت: «آرام باشید بچهها. حالا شما را میبرم همان جایی که بودید.»



قصه صوتی طوطی روی خرپشته
از وقتی آیفون تصویری آمده، هم کار ما گرگها سخت شده، هم کار نویسندهها. ولی خب، گرگها صدتا بهانهی باحال جور میکنند که داستان هیجان داشته باشد. مثل همین آقا گرگهی خودمان که میگوید طوطیاش رفته بالای خرپشته. مامانبزی برایشان چند جور غذا درست کرده بود. پیتزای یونجه، چمنپلو و ... اما همین که خواستند بخورند... «دینگ... دینگ...» بزبزکها به هم نگاه کردند و گفتند: «یعنی کیه؟»

