سموئل ترسوزوروس از خیلی چیزها میترسد. او از عنکبوت، صداهای عجیب، سایهها در شب و تنها ماندن میترسد.
آیا روزی می رسد که بر ترسش غلبه کند؟
مجموعه کتابهای احساسات دایناسوری دربارهی هیجانات کودکان است و اینکه چگونه با این احساسات مشکلآفرین برخورد کنند. کتابهایی بامزه و سرگرمکننده که بچهها دوست دارند بارها و بارها آنها را بخوانند.
سوفی خجالتیوزوروس دایناسوری بسیار خجالتی است. او وقتی در مهمانیها با فرد جدیدی آشنا میشود، یا مجبور میشود برای همکلاسیهایش در کلاس صحبت کند، دستپاچه میشود، آیا روزی میرسد که او دیگر خجالتی نباشد؟
مجموعه کتابهای احساسات دایناسوری دربارهی هیجانات کودکان است و این که چگونه با این احساسات مشکلآفرین برخورد کنند. کتابهایی بامزه و سرگرمکننده که بچهها دوست دارند بارها و بارها آنها را بخوانند.
فرانکلین به خوبی و خوشی زندگی میکرد و دوستان زیادی داشت. هیچ وقت به فکر پیدا کردن دوستی جدید نبود، تا این که یک روز خانوادهی جدیدی از سرزمینهای شمال به محلهی آنها اسبابکشی کردند. خانوادهی گوزن غولپیکر بودند و فرانکلین خیلی از آنها ترسیده بود. بچهی آنها هم سنوسال فرانکلین بود. روز اول مدرسه هیچکس با گوزن بازی نکرد. ولی آقای جغد با فرانکلین صحبت کرد و ...
فرانکلین لاکپشتی باهوش است. یک روز در مدرسه آقای جغد از بچهها میخواهد که برای تکلیف روز بعد چیزی را که در محلهشان از همه بیشتر دوست دارند نقاشی کنند. هرکدام از دوستان فرانکلین چیزی را که دوست دارد، نقاشی میکند، اما فرانکلین هرچه فکر میکند نمیتواند تصمیم بگیرد چه چیزی را نقاشی کند چون او خیلی چیزها را در محلهشان دوست دارد. به هر جایی که نگاه میکند یاد دوستان و خاطراتش میافتد تا این که...
هاوارد خرگوشه عین آب خوردن دروغ میگفت. تا اینکه یک روز از بس دروغ گفت از خودش بدش آمد و تصمیم گرفت کاری بکند. او تصمیم گرفت که به پدرش بگوید که دروغ گفته است. پدرش حرفهای او را شنید و ...
هاوارد خرگوشه در مدرسهای درس میخواند که مثل خیلی از مدرسههای دیگر ساکت و آرام بود. در کلاس هاوارد، وقتی که معلم درس میداد همه گوش میکردند و هیچ بچهای حواس دیگری را پرت نمیکرد. تا این که دانشآموز جدیدی وارد کلاس آنها شد...
فرانکلین لاکپشت فعال و زرنگی است و دوستان زیادی دارد، اما موقع بازی به دوستانش دستور میدهد و مثل رئیسها رفتار میکند و آنها را ناراحت میکند. دوستانش هم تصمیم میگیرند دیگر با او بازی نکنند. فرانکلین از این که با بهترین دوستش، خرس، قهر کرده ناراحت است. برای همین خیلی فکر میکند تا اینکه...