قصهی قالی هزار و یک شب مادربزرگ (قسمت اول)
مادربزرگ دستهای شهربانو را بزرگ و قوی می بافد.شهربانو بقچه را برمی دارد و میرود صحرا. مادربزرگ میگوید: «باید تا چشمهایم رنگ دارند ببافمشان وگرنه هیچکس نگاهش نمیکند.» اما هرچه میگردد نخ آبی پیدا نمیکند. ابروهای مادربزرگ به هم گره…