قصهی هشتپای عصبانی
کودکان از تمرینهای مربوط به استراحت و آرامش عضلانی لذت میبرند. آنها میتوانند با هشتپای عصبانی این داستان همزادپنداری کنند و هنگامی که پری دریایی حفظ آرامش و مدیریت خشم را به او آموزش میدهد، او را همراهی کنند. تمرکز…
کودکان از تمرینهای مربوط به استراحت و آرامش عضلانی لذت میبرند. آنها میتوانند با هشتپای عصبانی این داستان همزادپنداری کنند و هنگامی که پری دریایی حفظ آرامش و مدیریت خشم را به او آموزش میدهد، او را همراهی کنند. تمرکز…
جونیور توی کوچه رفت. لورا هم دنبالش رفت ولی هرچه گشت، نتوانست پیدایش کند. جونیور گم شد. ترس برش داشته بود که مامان و بابا پیدایش کردند. فردای آن روز، جونیور کتابی از کتابخانه امانت گرفت که عنوانش «گمشده در…
پسر کوچولوی این داستان بابت چیزهایی ناامید میشود و به گریه میافتد که فکرش را هم نمیکنید! خوشبختانه پدر و مادر او همراهش هستند و هر بار کار جدیدی به او یاد میدهند تا راحتتر با ناامیدی کنار بیاید و…
زندگی خوب و خوش سمی، وقتی که جاسمین همسایهی آنها میشود، به هم میریزد. سمی دوستش استلا را دارد و به دوست دیگری نیاز ندارد. آنها دوستهای صمیمی هستند؛ مثل یک جفت دستکش. دوستها که سهتا میشوند، مشکلاتی پیش میآید.…
همهی آدمها بعضی وقتها میترسند ولی بچهها خیلی بیشتر میترسند: از تاریکی، رعدوبرق، باد، آتش، صداهای بلند، ... اما راههای زیادی برای مقابله با ترس وجود دارد...
کسی که در پی جنگ، بلایای طبیعی یا شرایط دیگر زندگیاش در خطر است و به ناچار باید بگریزد؛ از چنین کسی به عنوان «مهاجر اجباری» یاد میکنند. مهاجرت اجباری از روستا به شهر و چه از کشوری به کشوری…
تو هم بعضی وقتها این شکلی میشوی! لاکپشته هم اولش این شکلی بود، ولی شانس آورد که دوستهایش قیافهاش را دیدند و دست به کار شدند و ... تو که نمیخواهی همینجا قصه را برایت تعریف کنم؟ میخواهی؟ پس ورق…
رانی شکلات و شیرینی خیلی دوست دارد و تمام مدت مشغول خوردن است. تا اینکه یک شب با یک پاستیل خرسی غولپیکر مواجه میشود که همه چیز را میبلعد. باید برای نجات شهرش از دست پاستیل خرسی دست به کار…
بتی خرگوش آتش پاره است. او میخواهد ستاره فوتبال شود. اما چون نمی تواند گل بزند، ناامید میشود. بتی خرگوشه تصمیم میگیرد دیگر فوتبال بازی نکند اما برادرش او را راضی میکند که فوتبال را کنار نگذارد....
من یک چنگالم. من عاشق کارم هستم. کارم خیلی مهم استچون به آدمها در غذا خوردن کمک میکنم. قبلاً سرم خیلی شلوغ بود اما این روزها بیکارم چون همه میگویند بو میدهم. آخر من حمام کردن را دوست ندارم... کودکان…