خواهر خرسی و دوست جدیدش میراندا ، کلی کارهای بد میکنند – پایین رفتن از تپه با سه چرخه ، خوردن بی اجازهی سیبهای باغ ، سه چرخهسواری از لای لالهها . وقتی مامان خرسی میفهمد ، از خواهر خرسی میخواهد که دیگر با دوست جدیدش بازی نکند . ولی آیا واقعا میراندا مقصر همهی این خرابکاریهاست؟
کتاب بدآموزی نوشته استن و جن برنستین و ترجمه جواد کریمی توسط انتشارات نردبان در 32 صفحه منتشر شده است.
وقتی مامان و بابا و دنیز میخواستند به خانه نو اسبابکشی کنند، دنیز خیلی نگران شده بود. نگران این که خودش و گربهاش خانه نو را دوست نداشته باشند و گربهاش از آنجا فرار کند، مدرسه جدیدش را دوست نداشته باشد و خلاصه خیلی چیزهای دیگر...آن قدر نگران شده بود که نمیتوانست بخوابد تا این که با بابابزرگش درباره این که چقدر نگران است حرف زد...
کتاب اگر دوستش نداشته باشم چی؟ اثر سو گریوز و ترجمه هایده کروبی توسط انتشارات نردبان در 24 صفه منتشر شده است.
گاهی يادم میماند كه بعضی كارها را انجام دهم ولی گاهی يادم میرود. امروز صبح يادم بود كه مسواک بزنم ولی يادم رفت كه تختم را درست كنم. گاهی هم يادم میماند كه كاری را انجام بدهم ولی دوست ندارم آن كار را انجام بدهم. گاهی هم...
تیغتیغو تیغ داشت. خیلی هم تیغ داشت. و همانقدر که تیغ داشت دیگران را میترساند و اذیت می کرد. تا اینکه یک روز که از خواب بیدار شد دیگر تیغ نداشت. شده بود یک موجود صورتی نرم درست عین مارشملو. اما حالا که دیگر هیچ موجودی از یک مارشملوی صورتی نمی ترسید پس او باید در زندگی چهکار میکرد؟
کتاب تیغ تیغو نوشته لاریا گواردوچی و ترجمه نگار عجایبی توسط انتشارات نردبان در 32 صفحه منتشر شده است.
فرانکلین لاکپشت کوچولویی است که مثل همهی بچههای دیگر، گاهی سرما میخورد و مریض میشود. ولی تا به حال پیش نیامده که به بیمارستان برود. یک روز موقع فوتبال، توپ محکم به فرانکلین میخورد و باعث می شود لاکش ترک بخورد. دکتر می گوید باید جراحی شود و یک شب در بیمارستان بماند...
کتاب فرانکلین به بیمارستان میرود اثر پولت بورژوا- برندا کلارک و ترجمه گلرنگ درویشیان کرمانشاهی است که توسط انتشارات نردبان در 32 صفحه منتشر شده است.
برادرخرسی و خواهرخرسی فکرش را هم نمیکنند که مثل قهرمانها قصهها شجاع باشند. ولی وقتی با قدبلند و دارودسته اش درمیافتند میفهمند که شجاعت در قلب آنها هم هست. در این داستان بچهها یاد میگیرند که شجاعت واقعی از کجا سرچشمه میگیرد.
خانم کلاغه انگار بخواهد دلم را بسوزاند، شال گردنم را انداخته بود دور گردنش و رفته بود بالای درخت. گفتم: مگر دستم بهت نرسد خانم کلاغه، خانم کلاغه دوباره قارقار کرد و پرید و رفت. مرغ مینا داد کشید: بیا!بیا! گاهی حقیقت را به سادگی نمیتوان دید. گاهی برای دیدن حقیقت باید عینک همدلی را به چشم زد...