موش کوچولو که آشپز کشتی شده حسابی از تکانهای کشتی ترسیده و با داد و فریادهایش ناخدا را عصبانی کرده و الان است که ناخدا پرتش کند توی آب... اما این بار انگار قرار است اتفاق متفاوتی برایش بیفتد. داستان این کتاب شبیه یکی از حکایتهای گلستان سعدی است. حکایت تاجری که با شاگرد ترسویش سوار کشتی میشود... باید کتاب موش کوچولو سوار کشتی میشود نوشته مژگان کلهر را بخوانید تا بفهمید که موش کوچولوی ما چه ربطی به آن شاگرد تاجر ترسو در آن کشتی دارد.
موش کوچولو آنقدر ریزهمیزه است که خواهر و برادرهایش او را بازی نمیدهند. اما موش کوچولو خوب میداند موقع خطر چطوری باید به آنها کمک کند تا حسابی دهانشان باز بماند!
داستان کتاب روزی که موش کوچولو به دنیا آمد نوشته مژگان کلهر شبیه یکی از حکایتهای گلستان سعدی است. حکایت پسر زشترویی که قدش از برادرانش کوتاهتر است و همه فکر میکنند که او به جایی نمیرسد. باید کتاب را بخوانید تا بدانید داستان پسر زشت چه ربطی به موش کوچولوی داستان ما دارد.
کامیل خیلی دوست دارد در ساحل، قلعه شنی درست کند. اما ساختن یک قلعهی شنی بزرگ به تنهایی کار سختی است. بنابراین کامیل و دوستانش نقشه میکشند با هم کار کنند. آنها یک تیم تشکیل میدهند و کلی کنار هم خوش میگذرانند و کار میکنند؛ یکی دیوارهای قلعه را میسازد، یکی بیرون قلعه یک خندق میکند و آخر سر همکاری میکنند و یک قلعهی بزرگ خیلی خوشگل میسازند. میدانید چطور؟
روزگار طوری میگذشت که انگار از اهالی شهر ما خوشبختتر و معروفتر وجود ندارد، اما همه خوب میدانستند که آن خوشبختی را مدیون چه کسی هستند. مردی که خود را خالق دنیای چوبی میدانست و نامش چوبان بود.