قصه صوتی کودکانه
قصه صوتی همینه که هست

قصه صوتی همینه که هست

ملوین عاشق کوله‌پشتی دایناسوری است؛ اصلاً دوست ندارد آخر صف باشد و ترجیح می‌دهد به جای مدادشمعی با ماژیک نقاشی بکشد. اما همیشه همه چیز آن‌ طور که او دوست دارد پیش نمی‌رود و او باید قبول کند: «همینه که هست.»

time 8 دقیقه
play بشنوید
قصه صوتی کره الاغ لجباز

قصه صوتی کره الاغ لجباز

تامی بعضی وقت‌ها که ناراحت می‌شود، دست به سینه می‌ایستد، پاهایش را به زمین می‌کوبد و اخم می‌کند. بدعنق می‌شود و بهانه می‌گیرد. به حرف پدر و مادرش گوش نمی‌کند و کلافه است. ولی بالاخره تامی کم‌کم یاد می‌گیرد آرام باشد، کمی فکر کند، یک نفس عمیق بکشد یا در مورد ناراحتی‌اش با کسی حرف بزند و تا ده بشمارد تا حالش بهتر شود.

time 6 دقیقه
play بشنوید
قصه صوتی این‌قدر ناامید نباش!

قصه صوتی این‌قدر ناامید نباش!

زاک و خانواده‌اش به ساحل می‌روند ولی زاک روز بدی را پشت سر می‌گذارد. هیچ‌ چیز درست پیش نمی‌رود و او نا امید می‌شود. در این کتاب کودکان و والدین با این قهرمان شگفت‌انگیز کوچک آشنا می‌شوند و همراه با او یاد می‌گیرند چطور بر نا امیدی غلبه کنند و شاد باشند، حتی وقتی هیچ‌ چیز درست پیش نمی‌رود.

time 12 دقیقه
play بشنوید
باغی که درخت نداشت (قسمت دوم)

باغی که درخت نداشت (قسمت دوم)

نهال وسط آسمان یک خورشید می‌کشد و نارنج‌ها را نارنجی می‌کند. غول بزرگ می‌گوید: «حالا باید چهار چشمی مواظب نارنج‌ها باشیم که کسی آن‌ها را نچیند.» غول متوسط می‌گوید: «صدای سم اسب می‌آید.» غول کوچک می‌گوید: «شاهزاده دارد نزدیک می‌شود. او هنوز هم عاشق دختر نارنج است.» اما قبل از شاهزاده نهال دست دراز می‌کند و رسیده‌ترین نارنج را می‌چیند. نارنج‌های دیگر می‌گویند: «آهای چید! آهای برد.»

time 13 دقیقه
play بشنوید
باغی که درخت نداشت (قسمت اول)

باغی که درخت نداشت (قسمت اول)

نهال وسط آسمان یک خورشید می‌کشد و نارنج‌ها را نارنجی می‌کند. غول بزرگ می‌گوید: «حالا باید چهار چشمی مواظب نارنج‌ها باشیم که کسی آن‌ها را نچیند.» غول متوسط می‌گوید: «صدای سم اسب می‌آید.» غول کوچک می‌گوید: «شاهزاده دارد نزدیک می‌شود. او هنوز هم عاشق دختر نارنج است.» اما قبل از شاهزاده نهال دست دراز می‌کند و رسیده‌ترین نارنج را می‌چیند. نارنج‌های دیگر می‌گویند: «آهای چید! آهای برد.»

time 7 دقیقه
play بشنوید
قصه صوتی خوبه بگویی ببخشید

قصه صوتی خوبه بگویی ببخشید

زاک برادرش را هل داد و سر او داد زد. وقتی که مادرش دعوای آن‌ها را دید، نگذاشت بازی کنند. زاک به اتاقش رفت و هر کار کرد نتوانست خودش را سرگرم کند تا این‌ که مادرش سر صحبت را با او باز کرد...

کتاب خوبه بگویی ببخشید نوشته ویلیام مالکهی را مریم رضازاده به فارسی برگردانده و انتشارات نردبان آن را در 36 صفحه منتشر کرده است. این کتاب از بهترین آثار داستانی در زمینه آموزش مهارت‌های زندگی به کودکان به شمار می‌رود.

time 12 دقیقه
play بشنوید
قصه صوتی قالی هزار و یک شب مادربزرگ (قسمت دوم)

قصه صوتی قالی هزار و یک شب مادربزرگ (قسمت دوم)

مادربزرگ دست‌های شهربانو را بزرگ و قوی می‌بافد. شهربانو بقچه را برمی‌دارد و می‌رود صحرا. مادربزرگ می‌گوید: «باید تا چشم‌هایم رنگ دارند ببافمشان وگرنه هیچ‌ کس نگاهش نمی‌کند.» اما هرچه می‌گردد نخ آبی پیدا نمی‌کند. ابروهای مادربزرگ به هم گره می‌خورد و لب‌هایش جمع می‌شود. نهال به پاهای مادربزرگ نگاه می‌کند. آن‌ها را زودتر از همه بافته و گفته بود: «من که جایی نمی‌خواهم بروم. اما دست‌هایم را آخر از همه می‌بافم.» نهال می‌گوید: «خودم می‌روم و از زیرزمین برایت نخ آبی می‌آورم.»
time 10 دقیقه
play بشنوید
قصه صوتی قالی هزار و یک شب مادربزرگ (قسمت اول)

قصه صوتی قالی هزار و یک شب مادربزرگ (قسمت اول)

مادربزرگ دست‌های شهربانو را بزرگ و قوی می‌بافد. شهربانو بقچه را برمی‌دارد و می‌رود صحرا. مادربزرگ می‌گوید: «باید تا چشم‌هایم رنگ دارند ببافمشان وگرنه هیچ‌ کس نگاهش نمی‌کند.» اما هرچه می‌گردد نخ آبی پیدا نمی‌کند. ابروهای مادربزرگ به هم گره می‌خورد و لب‌هایش جمع می‌شود. نهال به پاهای مادربزرگ نگاه می‌کند. آن‌ها را زودتر از همه بافته و گفته بود: «من که جایی نمی‌خواهم بروم. اما دست‌هایم را آخر از همه می‌بافم.» نهال می‌گوید: «خودم می‌روم و از زیرزمین برایت نخ آبی می‌آورم.»
time 11 دقیقه
play بشنوید
قصه صوتی اردک‌ها دارند آب‌تنی می‌کنند

قصه صوتی اردک‌ها دارند آب‌تنی می‌کنند

اردکه منتظر است پسرعمویش تلفن کند. پسرعمو که تلفن می‌زند چه می‌گوید؟ بیایید ببینیم در این کتاب گلنار و اردکش برای ما چه داستانی دارند؟
time 8 دقیقه
play بشنوید
قصه صوتی زنی با تاجی از گل‌های آبی (قسمت دوم)

قصه صوتی زنی با تاجی از گل‌های آبی (قسمت دوم)

ناهید هر روز برای آوردن آب، کنار رودخانه می‌رفت. عادت داشت قبل از پر کردن کوزه کنار رودخانه بنشیند، به ناخن‌هایش گلبرگ قرمز بچسباند. موهایش را در باد شانه کند و با زنی که ته رودخانه زندگی می‌کرد، حرف بزند. زن، لباس سفیدی از تو بر تن و تاجی از گل‌های آبی بر سر داشت. کوزه‌ی بزرگی هم کنارش بود که ناهید فکر می‌کرد تمام آب رودخانه از آن بیرون می‌آید...
time 7 دقیقه
play بشنوید