تیغتیغو تیغ داشت. خیلی هم تیغ داشت. و همانقدر که تیغ داشت دیگران را میترساند و اذیت می کرد. تا اینکه یک روز که از خواب بیدار شد دیگر تیغ نداشت. شده بود یک موجود صورتی نرم درست عین مارشملو. اما حالا که دیگر هیچ موجودی از یک مارشملوی صورتی نمی ترسید پس او باید در زندگی چهکار میکرد؟
کتاب تیغ تیغو نوشته لاریا گواردوچی و ترجمه نگار عجایبی توسط انتشارات نردبان در 32 صفحه منتشر شده است.
فرانکلین لاکپشت کوچولویی است که مثل همهی بچههای دیگر، گاهی سرما میخورد و مریض میشود. ولی تا به حال پیش نیامده که به بیمارستان برود. یک روز موقع فوتبال، توپ محکم به فرانکلین میخورد و باعث می شود لاکش ترک بخورد. دکتر می گوید باید جراحی شود و یک شب در بیمارستان بماند...
کتاب فرانکلین به بیمارستان میرود اثر پولت بورژوا- برندا کلارک و ترجمه گلرنگ درویشیان کرمانشاهی است که توسط انتشارات نردبان در 32 صفحه منتشر شده است.
برادرخرسی و خواهرخرسی فکرش را هم نمیکنند که مثل قهرمانها قصهها شجاع باشند. ولی وقتی با قدبلند و دارودسته اش درمیافتند میفهمند که شجاعت در قلب آنها هم هست. در این داستان بچهها یاد میگیرند که شجاعت واقعی از کجا سرچشمه میگیرد.
خانم کلاغه انگار بخواهد دلم را بسوزاند، شال گردنم را انداخته بود دور گردنش و رفته بود بالای درخت. گفتم: مگر دستم بهت نرسد خانم کلاغه، خانم کلاغه دوباره قارقار کرد و پرید و رفت. مرغ مینا داد کشید: بیا!بیا! گاهی حقیقت را به سادگی نمیتوان دید. گاهی برای دیدن حقیقت باید عینک همدلی را به چشم زد...
روز زمین پاک است و اقای هیرون به همه نهال اهدا میکند. اما فرانکلین نهال نمیخواهد بلکه یک درخت بزرگ میخواهد تا بتواند میان شاخههایش بازی کند. در راه برگشت به خانه، فرانکلین نهالش را گم میکند. تمام دوستانش نهالهایشان را کاشتهاند و فرانکلین نگران نهال خودش است. آیا فرانکلین میتواند نهالش را پیدا کند و آن را بکارد و از آن مراقبت کند؟
الی مهمانی گرفته اما خرگوشه را دعوت نکرده است. چون هاوارد سر صف ناهار نوبت را رعایت نمیکند. همیشه میگوید حق با من است و همه باید کاری را که او دوست دارد انجام بدهند. هاوارد کاری میکند که لج همه درآید... هاوارد باید چه کار بکند تا بتواند به مهمانی برود؟
آيا تا به حال آنقدر خوشحال شدهاي كه از شدت خوشحالي بالا و پايين بپري؟ وقتي با دوستانت هستي يا آسمان پر ستاره را نگاه ميكني خيلي خوشحال ميشوي؟ خرگوش كوچولو عاشق خوشحالي و مهربانيبا ديگران است. تو هم با خواندن اين كتاب متوجه ميشوي كه خوشحالي چه احساس خوبي است.
گربه دانا پاسخ پرسشهای دخترک را ميداند. قبل از اين كه دخترک در خواب ناز فرو برود، بايد از حال افراد خانواده و دوستاني كه به فكر او هستند، باخبر شود. اين قطعه لطيف درباره مهر بدون چشمداشت، دعای قبل از خوابی است كه ميتوان بارها و بارها آن را برای بچهها خواند.
پوکی خارپشته خیلی غصه میخورد، چون او را به خاطر تیغهایش مسخره میکردند. اما دوستانش او را دلداری میدادند و میگفتند خیلی خوب است که تیغ دارد. یک روز، پوکی فکری به سرش زد و کاری کرد که همه دورش جمع شدند...