رفتن به محتوای اصلی

قصه‌ی لاکی دوست پیدا می‌کند!

لاكي كوچولوي قصه‌ي ما نَه خواهر دارد و نَه برادر. او خيلي احساس تنهايي مي‌كند و غمگين است. مامان و باباش هم خيلي گرفتارند و نمي‌توانستند همه‌ي وقت خود را با او بگذرانند. مامان‌بزرگ به او مي‌گويد كه بهتر است…

ادامه مطلب

قصه‌ی اتفاق بد برای همه پیش می‌آید!

«شرمن» مثل خیلی از بچه‌های دیگر زندگی شادی داشت تا اینکه یک روز بدون اینکه خودش بخواهد یک اتفاق بد را از نزدیک دید. او مدت‌ها حالش بد بود تا اینکه با خانم میپل صحبت کرد. خانم میپل به او…

ادامه مطلب

قصه‌ی فهمیدم چیکار کنم!

بیا بریم بازی! بریم بازی! چرا هی می‌گویم بیا بریم بازی؟ چون من شوتکم. همان شوتکی که بازی کردن را خیلی دوست دارد. خوب! بعضی وقت‌ها هم موقع بازی دسته گل به آب می‌دهم. مثل چی؟ اووووم... مثل گلدان شکسته‌ی…

ادامه مطلب

قصه‌ی چرا، چرا و بازهم چرا؟

بیا بریم بازی! بریم بازی! چرا هی می‌گویم بیا بریم بازی؟ چون من شوتکم. همان شوتکی که بازی کردن را خیلی دوست دارد. خوب! بعضی وقت‌ها هم موقع بازی دسته گل به آب می‌دهم. مثل چی؟ اووووم... مثل گلدان شکسته‌ی…

ادامه مطلب

قصه‌ی از لاک‌پشت‌ها چه خبر؟

دیگر وقت به دنیا آمدن بچه‌ لاک‌پشت‌هاست. شوکا و گینی، سنگ‌های کوچک ساحل را جمع کردند و رنگ کردند و برای بچه‌لاک‌پشت‌ها خانه‌های سنگی ساختند. بعد شوکا، گینی را گذاشت روی شانه‌اش و شعری خواند و رقصید.

ادامه مطلب

قصه‌ی بگذار فکر کنم

بیا بریم بازی! بریم بازی! چرا هی می‌گویم بیا بریم بازی؟ چون من شوتکم. همان شوتکی که بازی کردن را خیلی دوست دارد. خب! بعضی وقت‌ها هم موقع بازی دسته گل به آب می‌دهم. مثل چی؟ اووووم... مثل گلدان شکسته‌ی…

ادامه مطلب

قصه‌ی پس کی برم بازی

بیا بریم بازی! بریم بازی! چرا هی می‌گویم بیا بریم بازی؟ چون من شوتکم. همان شوتکی که بازی کردن را خیلی دوست دارد. خب! بعضی وقت‌ها هم موقع بازی دسته گل به آب می‌دهم. مثل چی؟ اووووم... مثل گلدان شکسته‌ی…

ادامه مطلب

قصه‌ی لذت بخشش

حكايت بخشش حكايت جوجه‌تيغي و موش كوري است كه در زمستان هر دو در يك سوراخ كوچك لانه كرده‌اند. بخشش مثل پرواز بر فراز ابرهاي توفان‌زا و رسيدن به ابرهاي سفيد بزرگ پنبه‌اي با آسمان آبي و خورشيد تابان است.…

ادامه مطلب
برگشت به بالا
سبد خرید
  • هیچ محصولی در سبدخرید نیست.