رفتن به محتوای اصلی

قصه‌ی فرانکلین می‌بخشد.

خواهر کوچک فرانکلین، هریت، وقتی با خانواده‌شان برای پیک‌نیک کنار برکه بودند اتفاقی تنگ بلور ماهی فرانکلین، طلایی، را می‌اندازد. تنگ طلایی کنار برکه واژگون می‌شود و ماهی قرمز عزیز فرانکلین در برکه می‌افتد و ناپدید می شود. هریت هم…

ادامه مطلب

قصه‌ی باهم قلعه می سازیم

کامیل خیلی دوست دارد در ساحل، قلعه‌ شنی درست کند. اما ساختن یک قلعه‌ی شنی بزرگ به تنهایی کار سختی است. بنابراین کامیل و دوستانش نقشه می‌کشند با هم کار کنند. آن‌ها یک تیم تشکیل می‌دهند و کلی کنار هم…

ادامه مطلب

قصه‌ی تامی بی‌ترمز

تامی عاشق پارک و زمین بازی است. آن‌جا سرسره بازی می‌کند، از میله ها آویزان می شود و تاپ می‌خورد. اما بعضی وقت‌ها اصلاً مراقب نیست و احتیاط نمی‌کند. وقتی با دوستانش بازی می‌کند، از دستش دلخور می‌شوند. تا این‌که…

ادامه مطلب

قصه‌ی شهر نجارها قسمت چهارم

روزگار طوری می‌گذشت که انگار از اهالی شهر ما خوشبخت‌تر و معروف‌تر وجود ندارد، اما همه خوب می‌دانستند که آن خوشبختی را مدیون چه کسی هستند. مردی که خود را خالق دنیای چوبی می‌دانست و نامش چوبان بود.

ادامه مطلب

قصه‌ی شهر نجارها قسمت سوم

روزگار طوری می‌گذشت که انگار از اهالی شهر ما خوشبخت‌تر و معروف‌تر وجود ندارد، اما همه خوب می‌دانستند که آن خوشبختی را مدیون چه کسی هستند. مردی که خود را خالق دنیای چوبی می‌دانست و نامش چوبان بود.

ادامه مطلب

قصه‌ی شهر نجارها قسمت دوم

روزگار طوری می‌گذشت که انگار از اهالی شهر ما خوشبخت‌تر و معروف‌تر وجود ندارد، اما همه خوب می‌دانستند که آن خوشبختی را مدیون چه کسی هستند. مردی که خود را خالق دنیای چوبی می‌دانست و نامش چوبان بود.

ادامه مطلب

قصه‌ی شهر نجارها قسمت اول

روزگار طوری می‌گذشت که انگار از اهالی شهر ما خوشبخت‌تر و معروف‌تر وجود ندارد، اما همه خوب می‌دانستند که آن خوشبختی را مدیون چه کسی هستند. مردی که خود را خالق دنیای چوبی می‌دانست و نامش چوبان بود.

ادامه مطلب

قصه‌ی شلخته

دستکش بازی شلخته گم شده بود. جاهايي كه به عقلش مي‌رسيد، گشت ولي پيدايش نكرد. از مامانش پرسيد مامانش گفت كه اتاقش را بگردد. به عقلش نرسيده بود كه ممكن است دستکش‌اش آن‌جا باشد ولي تازه وقتي به اتاقش رفت…

ادامه مطلب

قصه‌ی دوست تازه چه خوبه

پگی تازه وارد این شهر شده است. او خانه‌ی جدیدش را دوست دارد. ولی پگی تنهاست و دوستی ندارد تا باهم بازی کنند. او می‌خواهد دوست‌های جدیدی پیدا کند. برای همین وقتی سارا را می‌بیند به او لبخند می زند…

ادامه مطلب

قصه‌ی اشباح جنگلی (قسمت دوم)

همیشه فکر می‌کردم زندگی در جنگل خیلی هیجان‌انگیز است. فکرش را بکنید. شب توی خانه‌ی جنگلی‌تان هستید که یکهو زنگ خانه‌تان را می‌زنند. پشت در، جوجه بلدرچین درخت پشتی استبرایشان مهمان سرزده آمده و مادرش او را فرستاده تا برای…

ادامه مطلب
برگشت به بالا
سبد خرید
  • هیچ محصولی در سبدخرید نیست.