قصهی فقط با من دوست باش
زندگی خوب و خوش سمی، وقتی که جاسمین همسایهی آنها میشود، به هم میریزد. سمی دوستش استلا را دارد و به دوست دیگری نیاز ندارد. آنها دوستهای صمیمی هستند؛ مثل یک جفت دستکش. دوستها که سهتا میشوند، مشکلاتی پیش میآید.…
زندگی خوب و خوش سمی، وقتی که جاسمین همسایهی آنها میشود، به هم میریزد. سمی دوستش استلا را دارد و به دوست دیگری نیاز ندارد. آنها دوستهای صمیمی هستند؛ مثل یک جفت دستکش. دوستها که سهتا میشوند، مشکلاتی پیش میآید.…
همهی آدمها بعضی وقتها میترسند ولی بچهها خیلی بیشتر میترسند: از تاریکی، رعدوبرق، باد، آتش، صداهای بلند، ... اما راههای زیادی برای مقابله با ترس وجود دارد...
کسی که در پی جنگ، بلایای طبیعی یا شرایط دیگر زندگیاش در خطر است و به ناچار باید بگریزد؛ از چنین کسی به عنوان «مهاجر اجباری» یاد میکنند. مهاجرت اجباری از روستا به شهر و چه از کشوری به کشوری…
تو هم بعضی وقتها این شکلی میشوی! لاکپشته هم اولش این شکلی بود، ولی شانس آورد که دوستهایش قیافهاش را دیدند و دست به کار شدند و ... تو که نمیخواهی همینجا قصه را برایت تعریف کنم؟ میخواهی؟ پس ورق…
رانی شکلات و شیرینی خیلی دوست دارد و تمام مدت مشغول خوردن است. تا اینکه یک شب با یک پاستیل خرسی غولپیکر مواجه میشود که همه چیز را میبلعد. باید برای نجات شهرش از دست پاستیل خرسی دست به کار…
بتی خرگوش آتش پاره است. او میخواهد ستاره فوتبال شود. اما چون نمی تواند گل بزند، ناامید میشود. بتی خرگوشه تصمیم میگیرد دیگر فوتبال بازی نکند اما برادرش او را راضی میکند که فوتبال را کنار نگذارد....
من یک چنگالم. من عاشق کارم هستم. کارم خیلی مهم استچون به آدمها در غذا خوردن کمک میکنم. قبلاً سرم خیلی شلوغ بود اما این روزها بیکارم چون همه میگویند بو میدهم. آخر من حمام کردن را دوست ندارم... کودکان…
شازدهفرفره دوست ندارد بخوابد، برای همین مدام بهانه می گیرد؛ آب میخواهد میترسد خوابش نمیآید، تا اینکه بالاخره....
بلا دلش میخواهد همیشه برنده باشد. او در باشگاه تابستانی هم مدام دنبال برنده شدن است و برای همین نمیتواند با بقیه خوشرفتار باشد. بلاخره نل، مربی باشگاه با او صحبت میکند...
آیا خواهرخرسی باید به خاطر دوستهایش، دختر تازهوارد مدرسه را نادیده بگیرد؟ این داستان به بچهها نشان میدهد که مهربان بودن همیشه هم ساده نیست. ولی همیشه انتخاب درستی است.