من یک بادکنک غمگینم. قرار بود یک بادکنک معمولی باشم ولی مدتی است که خیلی ناراحتم. اصلا حال و حوصلهی هیچ چیز را ندارم. بادم خالی شده و نخی که به من بسته بودند، گره خورده است.
بادکنکهای دیگر هم نگران من هستند و هرکدام سعی دارد یک طوری به من کمک کند.
با مطالعهی این کتاب، کودکان پا به پای بادکنک افسرده با مشکلات و مسائل او آشنا میشوند و روشهای مقابله با افسردگی را میآموزند.
ملوین عاشق کولهپشتی دایناسوری است؛ اصلاً دوست ندارد آخر صف باشد و ترجیح میدهد به جای مدادشمعی با ماژیک نقاشی بکشد. اما همیشه همه چیز آن طور که او دوست دارد پیش نمیرود و او باید قبول کند: «همینه که هست.»
تامی بعضی وقتها که ناراحت میشود، دست به سینه میایستد، پاهایش را به زمین میکوبد و اخم میکند. بدعنق میشود و بهانه میگیرد. به حرف پدر و مادرش گوش نمیکند و کلافه است. ولی بالاخره تامی کمکم یاد میگیرد آرام باشد، کمی فکر کند، یک نفس عمیق بکشد یا در مورد ناراحتیاش با کسی حرف بزند و تا ده بشمارد تا حالش بهتر شود.
زاک و خانوادهاش به ساحل میروند ولی زاک روز بدی را پشت سر میگذارد. هیچ چیز درست پیش نمیرود و او نا امید میشود. در این کتاب کودکان و والدین با این قهرمان شگفتانگیز کوچک آشنا میشوند و همراه با او یاد میگیرند چطور بر نا امیدی غلبه کنند و شاد باشند، حتی وقتی هیچ چیز درست پیش نمیرود.
نهال وسط آسمان یک خورشید میکشد و نارنجها را نارنجی میکند. غول بزرگ میگوید: «حالا باید چهار چشمی مواظب نارنجها باشیم که کسی آنها را نچیند.» غول متوسط میگوید: «صدای سم اسب میآید.» غول کوچک میگوید: «شاهزاده دارد نزدیک میشود. او هنوز هم عاشق دختر نارنج است.» اما قبل از شاهزاده نهال دست دراز میکند و رسیدهترین نارنج را میچیند. نارنجهای دیگر میگویند: «آهای چید! آهای برد.»
زاک برادرش را هل داد و سر او داد زد. وقتی که مادرش دعوای آنها را دید، نگذاشت بازی کنند. زاک به اتاقش رفت و هر کار کرد نتوانست خودش را سرگرم کند تا این که مادرش سر صحبت را با او باز کرد...
کتاب خوبه بگویی ببخشید نوشته ویلیام مالکهی را مریم رضازاده به فارسی برگردانده و انتشارات نردبان آن را در 36 صفحه منتشر کرده است. این کتاب از بهترین آثار داستانی در زمینه آموزش مهارتهای زندگی به کودکان به شمار میرود.