قصهی اتفاق بد برای همه پیش میآید!
«شرمن» مثل خیلی از بچههای دیگر زندگی شادی داشت تا اینکه یک روز بدون اینکه خودش بخواهد یک اتفاق بد را از نزدیک دید. او مدتها حالش بد بود تا اینکه با خانم میپل صحبت کرد. خانم میپل به او…
«شرمن» مثل خیلی از بچههای دیگر زندگی شادی داشت تا اینکه یک روز بدون اینکه خودش بخواهد یک اتفاق بد را از نزدیک دید. او مدتها حالش بد بود تا اینکه با خانم میپل صحبت کرد. خانم میپل به او…
بیا بریم بازی! بریم بازی! چرا هی میگویم بیا بریم بازی؟ چون من شوتکم. همان شوتکی که بازی کردن را خیلی دوست دارد. خوب! بعضی وقتها هم موقع بازی دسته گل به آب میدهم. مثل چی؟ اووووم... مثل گلدان شکستهی…
بیا بریم بازی! بریم بازی! چرا هی میگویم بیا بریم بازی؟ چون من شوتکم. همان شوتکی که بازی کردن را خیلی دوست دارد. خوب! بعضی وقتها هم موقع بازی دسته گل به آب میدهم. مثل چی؟ اووووم... مثل گلدان شکستهی…
دیگر وقت به دنیا آمدن بچه لاکپشتهاست. شوکا و گینی، سنگهای کوچک ساحل را جمع کردند و رنگ کردند و برای بچهلاکپشتها خانههای سنگی ساختند. بعد شوکا، گینی را گذاشت روی شانهاش و شعری خواند و رقصید.
حالا که چند هفته ای از درس و مشق خبری نیست و بهانه پیک نوروزی هم وجود نداره. حالا که بچه های این دوره زمونه با مسایل و موضوعات مختلفی روبرو میشن. حالا که خیلی چیزها گرون شده و بحران…
بیا بریم بازی! بریم بازی! چرا هی میگویم بیا بریم بازی؟ چون من شوتکم. همان شوتکی که بازی کردن را خیلی دوست دارد. خب! بعضی وقتها هم موقع بازی دسته گل به آب میدهم. مثل چی؟ اووووم... مثل گلدان شکستهی…
بیا بریم بازی! بریم بازی! چرا هی میگویم بیا بریم بازی؟ چون من شوتکم. همان شوتکی که بازی کردن را خیلی دوست دارد. خب! بعضی وقتها هم موقع بازی دسته گل به آب میدهم. مثل چی؟ اووووم... مثل گلدان شکستهی…
حكايت بخشش حكايت جوجهتيغي و موش كوري است كه در زمستان هر دو در يك سوراخ كوچك لانه كردهاند. بخشش مثل پرواز بر فراز ابرهاي توفانزا و رسيدن به ابرهاي سفيد بزرگ پنبهاي با آسمان آبي و خورشيد تابان است.…
پی...شی...کوچولو! اگر همسایهی ریحانه و پیشی کوچولویش باشید، روزی چندبار صدای ریحانه را می شنوید که اینجوری پیشی کوچولو را صدا میکند. پیشی کوچولوی ریحانه خیلی آتشپاره است و با اینکه ریحانه همیشه مواظبش است، باز هم اتفاقهای خندهداری برایشان…
شب شده و ماه توی اسمان اسن اما مهتاب دلش نمیخواهد بخوابد. چیزی توی خوابیدن هست که مهتاب را میترساند. او دوست ندارد با مامان دربارهی آن صحبت کند اما ...