قصهی سیرک سیاه (قسمت اول)
شیر بزرگه دهانش را باز کرد و دندانهایش را نشان داد. دندانهای نیش بالایش افتاده بودند. شیرلُکنتی گفت: «د...دندون نداره. ش...شینِش میزنه! گ...گرفتی چی میگم؟ ش...شینِش!» نلی با ناراحتی پرسید: «برای چی؟» شیربزرگه گفت: «ساهزاده سیاهپوس ارهسون کرد. بعد پوسیدن.…