حسودی، من ریحانه هستم، این هم پیشی کوچولوی من است، ما امروز مهمان داریم و قرار است با مهمانهایمان خالهبازی کنیم! قالی ما برای مهمان تازه هم جا دارد. تو هم بیا و کنار ما بنشین!
من ریحانه هستم، این هم پیشی کوچولوی من است، امروز پیشی کوچولو موقع بازی کردن در حیاط یاد گرفت که هیچ کس نباید بدون اجازه به بدنش دست بزند. کتاب را ورق بزن و ماجرای امروز پیشی کوچولو را بخوان!
پذیرش تفاوتها، من ریحانه هستم، این هم پیشی کوچولوی من است. امروز وقتی نقاشی میکشیدیم، دو تا از انگشتهای پیشی کوچولو را گم کردیم. به ما کمک میکنی انگشتهای گمشده را پیدا کنیم؟
هاوارد خرگوشه دوستی داشت به نام چارلی. بعضی از همکلاسیهای چارلی حق او را ضایع میکردند ولی او نمیتوانست کاری کند که آنها این رفتارشان را تکرار نکنند. وقتی هاوارد دید که بچههای دیگر دوستش را اذیت میکنند، تصمیم گرفت کاری کند...
هاوارد خرگوشه مثل خیلی از بچههای همسن و سال تو هنوز یاد نگرفته بود که وقتی عصبانی میشود، چه کارهایی کند که کار دست خودش ندهد. تا اینکه یکبار یکی از دوستانش سرصحبت را با او باز کرد و به او کمک کرد تا...
کتاب خرگوشک خودت را کنترل کن! نوشته هاوارد بینکو و ترجمه سارا وطن آبادی ازبهترین آثار منتشر شده در زمینه آموزش مهارتهای زندگی به کودکان 3 تا 9 ساله است. این کتاب را انتشارات نردبان منتشر نموده است.
فرانکلین خیلی کارها بلد است. میتواند تا صد بشمارد و بند کفشهایش را ببندد. اما از توفان میترسد. وقتی که توفان میشود همهی بچهها میخواهند کاری کنند که فرانکلین آرام شود و دیگر از توفان نترسد. هرکدامشان داستانی سرهم میکنند تا این که...
فرانکلین میتواند خیلی کارها را به تنهایی انجام دهد. اما خیلی شلخته است و نمیتواند وسایلش را در اتاقش پیدا کند، حتی شمشیرش که خیلی برایش مهم است. پدر و مادرش از این همه شلختگی کلافه شدهاند و از فرانکلین میخواهند که اتاقش را تمیز کند. ولی فرانکلین گوشش به این حرفها بدهکار نیست تا این که ...
فرانکلین با اینکه خیلی با استعداد است اما از همهی لاکپشتها کندتر است. همه از او میخواهند که کمی سریعتر کارهایش را انجام دهد ولی او نمیتواند. یک روز فرانکلین به خانهی دوستش خرس دعوت میشود و نباید دیر برسد چون آن روز برای خرس روز خاصی است. فکر میکنید واقعاً فرانکلین از همهی دوستانش کندتر است؟ آیا فرانکلین میتواند سر وقت به مهمانی برسد؟
فرانکلین متوجه میشود که تولد مادرش نزدیک است. پس تصمیم میگیرد برای مادرش هدیهای گرانقیمت بخرد چون مادرش را خیلی دوست دارد. اما پولش به اندازهای نیست که بتواند کادوی خوبی برای مادرش بخرد. پس فرانکلین تصمیم میگیرد از تمام دوستهایش بپرسد آنها چه چیزی برای تولد مادرشان میخرند و نهایتاً خودش یک فکر عالی به ذهنش میرسد تا بتواند مادرش را خوشحال کند. شما میدانید کادوی فرانکلین به مادرش چیست؟