زاک برادرش را هل داد و سر او داد زد. وقتی که مادرش دعوای آنها را دید، نگذاشت بازی کنند. زاک به اتاقش رفت و هر کار کرد نتوانست خودش را سرگرم کند تا این که مادرش سر صحبت را با او باز کرد...
کتاب خوبه بگویی ببخشید نوشته ویلیام مالکهی را مریم رضازاده به فارسی برگردانده و انتشارات نردبان آن را در 36 صفحه منتشر کرده است. این کتاب از بهترین آثار داستانی در زمینه آموزش مهارتهای زندگی به کودکان به شمار میرود.
تو هم بعضی وقتها این شکلی میشوی! لاکپشته هم اولش این شکلی بود، ولی شانس آورد که دوستهایش قیافهاش را دیدند و دست به کار شدند و ... تو که نمیخواهی همینجا قصه را برایت تعریف کنم؟ میخواهی؟ پس ورق بزن برو اول کتاب، قصه را بخوان.
«آرجی» نمیداند که وقتی کسی از او تعریف یا انتقاد میکند چه جوابی بدهد و بعضی وقتها هم دوستانش را از خودش میرنجاند. اما کمکم میفهمد که نظر دیگران به او کمک میکند تا بهتر بشود و یاد میگیرد با کسی که نظرش را دربارهی او میگوید چطور برخورد کند.
زنگ تفریح من و سهند و آرش و ماهان باهم از کلاس رفتیم بیرون، توی حیاط هم دستهای هم را گرفته بودیم، هر بار که امید میخواست خوراکیهایمان را از دستمان بکشد چهارنفری میگفتیم: «ایست!» بالاخره امید مجبور شد زنگ تفریح دوم برای خودش از بوفهی مدرسه خوراکی بخرد چون فهمید زورش به گروه مرد عنکبوتی نمیرسد.