بیا بریم بازی! بریم بازی!
چرا هی میگویم بیا بریم بازی؟ چون من شوتکم. بازی کردن را هم خیلی دوست دارم. خب! بعضی وقتها هم موقع بازی دسته گل به آب میدهم. مثل چی؟ مثل گلدان شکستهی عمو شیتو، مثل ماشین خراب گردالو، مثل دیر رسیدن به اردو و ... ولی من خیلی چیزها هم یاد میگیرم مثل کاردستی درست کردن با قیچی، مثل دوست پیدا کردن با سیب، مثل بالا رفتن از سرسره بیپله، مثل گوش نکردن به بعضی حرفها و کلی چیزهای خوب دیگر. دوست داری ماجراهایم را بخوانی؟ ماجراهای من در سیزده کتاب چاپ شده که این کتاب یکی از آنهاست.
حتماً تو هم بعضی وقتها، از دست بعضی آدمها این شکلی میشوی! درست مثل دخترخاله خرسی قصهی من. اینجور وقتها تو هم از این کارها میکنی؟ کدام کارها؟ توی این یک وجب پشت جلد که نمیشود همهاش را بگویم، میشود؟ پس برو قصه را بخوان و بیا!
از مجموعه کتابهای (وقتی من این شکلیام).
دوستهای خوب همیشه دوستهای خوب باقی میمانند. مگر نه؟ روزی روزگاری یک کرم ابریشم بود که اسمش فارفالینا بود و بهترین دوستش هم یک جوجه قو به اسم مارسل. آنها همیشه با هم بودند تا اینکه یک روز همه چیز تغییر کرد... این داستان زیبا و جذاب به ما نشان میدهد که اگر همه چیز در زندگی تغییر کند، دوستیها باقی میمانند.
دوربین عکاسی از دست مدیسون 5ساله به زمین افتاده و شکسته است. او که نمیخواهد به دردسر بیفتد، وقتی مادرش میپرسد که چرا دوربین کار نمیکند، میگوید به آن دست نزده است. اما عذاب وجدان به سراغش میآید و دلش درد میگیرد و نمیتواند غذا بخورد...
این کتاب بر پایهی جدیدترین شیوههای فرزندپروری تألیف شده و به کودکان ارزشهای زندگی را آموزش میدهد.